پدر عزیز
 
 
آزمند بودن ، جاودان بندگى نمودن است . [نهج البلاغه] 
»» خوش آمد

رهبرا، عزیزم، پدرم

 

آمدی و قدم بر چشم و دل تنگ و قلب زخمی ما گذاشتی

 

 

 


رهبرم خوش آمدی

 

 

آقا اگر اجازه بدهی پدر خطابت کنم.

بله پدرم نمیدونی چقدر دلتنگت بودم. فکر می کردم می آیی و مرا کمی آرام می کنی ولی با آمدنت دل تنگیم بیشتر شد.

 

این چند روز که به قم آمدی  پدرم بیشتر دعایت میکنم هر لحظه در فکرمی و هر لحظه به دیدارت مشتاق تر شدم.

اکنون که می نویسم بدان پدرم که از گونه هایم اشک جاری است و قلبم چنان گرفته و فشرده شده و کم کم فکر می کنم تازه دارم طعم عشق را میچشم.

اصلا فراموش نمی کنم هفته پیش هنگامیکه باز هم از سختی روزگار به رنج آمده بودم و افتاده در درگاه خدا باز لطفش شامل حالم شد و آمدی به دیدارم. همیشه می خواستم کسی را که مرا بخواهد. حرف دلم را بشنود. در آغوش بگیردم و در مشکلاتم راه چاره نشانم دهد تا تو آن شب آمدی به خوابم.
قبلا هم آمده بودی ولی این بار متفاوت بود.   مرا در آغوش گرفتی و من هم تو را بغل کردم .

مرا پسر عزیزت خواندی و از آنجا که بود که جرات کردم پدر عزیز بخوانمت.

 

 

پدرم سفارشت را آویزه گوشم می کنم.

برایم دعا کن...! 

پسر عزیزت

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » پسر عزیز ( یکشنبه 89/8/2 :: ساعت 9:27 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خوش آمد
سخن نخست
 

>> بازدید امروز: 10
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 2674
» درباره من «

پدر عزیز
پسر عزیز
اینجا بستری است برای بیان آنچه به هیچکس نمی توانم بگویم و نگفته ام. برای بیان درد دلم یا بهتر بگم سوز دلم

» فهرست موضوعی یادداشت ها «
دلنوشته[2] . نامه به پدر .
» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «

» صفحات اختصاصی «

» طراح قالب «
border="0" ALT="Google" align="absmiddle">